«اگر خواست ما نگهداري كشوري به نام ايران است، چنين خواستهاي از هيچ راهي بهدست نميآيد، مگر از راه هويت ملي. اين ماندگاري از راه دين دست يافتني نيست. كدام ملت و كشوري را در جهان ميشناسيم كه همهي مردم آن دين يگانهاي داشته باشند؟ چه رسد به سرزميني به بزرگي و گستردگي ايران كه مردم آن پيرو دينهاي گوناگونند. آنچه ما ايرانيان را به هم پيوند ميدهد، فرهنگ و سنتها و آيينهاي ايراني است. همهي آنها را هم تنها در واژهاي به نام ”پارسي“ ميتوان يافت.»
محمد بقايي(ماكان)، نويسنده و پژوهندهي فرهنگ ايران، افزونبر آنچه از سخنان او بازگو شد، به ناديده گرفتن برخي از واژههاي هويتساز ايراني اشاره كرد و گفت: «موضوعي كه امروزه در جامعهي ما به گونهاي ناپيدا، اما بسيار تاثيرگذار، جريان دارد، بدان اندازه كه ذهن همهي كساني را كه به تماميت ارضي كشور ميانديشند، درگير كرده است، سست شدن برخي واژههايي است كه پيونددهندهي هويت ملي ما هستند. يكي از اين واژههاي بسيار اثرگذار، واژهي ”پارسي“ است. ميخواهيم بدانيم كه آيا ”پارسي“ يك واژهي محلي است؟ يا آنكه همهي سرزمين ايران را دربرميگيرد؟ آيا آنهايي كه ميگويند بهكار بردن واژهي پارسي ناديده گرفتن قومهاي ديگر ايراني است، سخن درستي بر زبان ميآورند؟ يا آنهايي درست ميگويند كه ”پارس“ و ”پارسي“ را برابر با ”ايران“ ميگيرند و از آن، همان مفهومي را درك ميكنند كه از واژهي ”ايران“ فهميده مي شود؟».
هخامنشيان نام «پارس» را براي همهي ايران بهكار ميبردند
به گفتهي بقايي ”پارس“ از واژهي ”پارسواش“ يا ”پارسوا“ آمده است. او گفت: «پارسوا نام قومي بود كه در شمال باختري درياچهي چيچست، كه امروزه به آن درياچهي اروميه ميگوييم، زندگي ميكردند. آشوريها چنان اين قوم را در تنگنا و فشار گذاشته بودند كه آنها ناگزير شدند از آنجا كوچ كنند و به جايي بروند كه از دسترس و آزار آشوريها دور باشند. پس راهي جنوبيترين جاي ايران، در كنار خليج فارس، شدند. در آن زمان به اين بخش از ايران ”انزان“ يا ”انشان“ گفته ميشد. از ميان اين قوم كوچنده، كسي به نام ”هخامنش“ سررشتهي كارها را در دست گرفت و پس از او ”چيشپيش“ مسووليت كارها را بهدوش داشت. در زمان”چيشپيش“ بود كه گسترهي فرمانروايي قوم پارس تا به جايي رسيد كه ما امروزه آنجا را استان فارس ميناميم. پس دولت هخامنشي، يا قوم پارس، در استان فارس ساكن نبودهاند و تنها پس از گسترش فرمانرواييشان بود كه استان كنوني فارس را به دولت خود افزودند. آنهايي كه داد و بيداد ميكنند كه چون پارس نام ايالت و سرزميني از ايران است و نبايد آن را براي همهي ايرانيان بهكار بُرد، دستكم نميانديشند كه خود هخامنشيان و پارسها از ايالت فارس نبودند. آنها فراموش كردهاند كه دولت هخامنشي، كه بيش از ٢ سده پايدار ماند و با نظم و توانايي بسيار فرمانروايي را پديد آورد كه ٤ ميليون كيلومتر مربع گستردگي داشت، نام خود را بر همهي ايران گذاشته است(:تعميم داده است). در تاريخ جهان هم همينگونه بوده است. امپراتورييهايي بودهاند كه نام خود را، يا نام شهري را كه از آن برخاستهاند، به همهي فرمانرواييشان دادهاند. نمونهي آشكارش امپراتوري روم است كه چون از روم برخاستند، امپراتوري خود را”روم“ ناميدند. پس شگفتآور نيست كه ايرانيان نيز چنين كرده باشند و فراگيريي در نام، در تاريخ ايران نيز پيش آمده باشد. ساسانيان هم كه بيش از ٤ سده فرمانرواييشان بهدرازا انجاميد، از پارس بودند و نام پارس را براي همهي ايران برگزيدند».
مردم جهان، ايران را به نام «پرسيا» ميشناسند
بقايي دربارهي اين كه چرا در جهان نام پارس به همهي ايران داده شده است؟ افزود: «ريشهي چنين نامي به يونان بازميگردد. ميدانيم كه آتن خاستگاه فرهنگ و تمدن و مدنيت باخترزمين است. آنچه امروزه باختريان دارند، برپايهي انديشههاي افلاتون و ارسطو و فيلسوفان ديگر است. شناخت آنها از خاور(:شرق) هم برگرفته از تاريخ هرودوت است. هرودوت در كتابش هرجا خواسته است از ايران نام ببرد، واژهي ”پرسيا“ يا ”پرسا“ را بهكار برده است. امروز هم در بسياري از كشورها مردم واژهي ”ايران“ را بهكار نميبرند و بهجاي آن ”پرشيا“ ميگويند. در هنكگنگ كه بودم، مدير كتابخانهي آنجا، كه يكي از مراكز مهم فرهنگي هنككنگ بود، نميدانست ايران كجاست! تنها زماني كه نام پرشيا را گفتم، دريافت كه ايران همان پرشيا است. در آمريكا و كشورهاي ديگر جهان هم همينگونه است.»
به سخن بقايي، در كتابهاي فلسفي يونان نيز ايران ”پرسيا“ ناميده شده است. براي نمونه، ”دموكريتوس“ براي آنكه ارزش انديشهورزي را نشان داده باشد، مينويسد:”يك لحظه انديشيدن را با همهي اقليم پارس برابر نميكنم“. يعني در ذهن او جايي برتر و بزرگتر از ايران نيست كه بتوان آن را با ارزش انديشيدن برابر كرد. افلاتون هم همهجا واژهي ”پرسيا“ را آورده است. در نزد خود ما همينگونه بوده است.
در نوشتههاي كلاسيك و ادبي، «پارس» به معناي «ايران» است
اين سخنران به گستردگي كاربرد واژهي پارسي در نوشتههاي ادبي و كلاسيك ايران اشاره كرد و گفت: «در ادبيات فارسي هم همهي شاعران و نويسندگان، ”پارس“ را برابر با واژهي ”ايران“دانستهاند. در ”كليله و دمنه“ هرجا نام پارس آمده، ايران را پيش چشم داشته است. براي نمونه، در اين كتاب آمده است:”چنين گويد برزويهي طبيب كه مقدم اطبا پارس بود“. يعني برزويه از همهي پزشكان ايران برتر بود. يا باز در همين كتاب ميخوانيم كه كالايي را”از ديار هند به مملكت پارس آوردند“. اينجا هم پارس برابر با ايران است. عطار در ديباچهي ”تذكرهالاوليا”، آنجايي كه از سرچشمههاي كتاب خود نام ميبرد، مينويسد:”برخي از اين كتابها به زبان عرب بود. من آنها را به زبان پارسي برگرداندم“. نمونههاي فراوان ديگري ميتوان برشمرد كه به همينگونه است. پس پارس، فارس نيست. پارس، پارسي است. اگر عربها نميتوانند ”پ“ را تلفظ كنند، مشكل خود آنهاست. ما چرا بايد ”پارس“ را ”فارس“ بگوييم؛ يا ”خليج پارس“ را ”خليج فارس“ بخوانيم؟ گماني نيست كه برپايهي همهي گواهيهاي تاريخي، پارس برابر با ايران است.»
نبايد زبانهاي محلي بهانهاي براي ناديده گرفتن زبان پارسي باشد
بقايي آنگاه گفت: «برخي واژهي پارس را دستآويز جدايي افكندن ميان قومهاي ايراني كردهاند و تا نام پارس بُرده ميشود، ميگويند اين ”شوونيزم ايراني“ است! هم اينكه گفته شود كه زبان پارسي، ”زبان مادر“ است و بايد همهي ايرانيان پيرو(:تابع) آن باشند، يكباره جوش ميآورند كه: اين هم شوونيزم است! اما نميدانند كه حذف كردن زبان مادر همانند اين است كه بگوييم در ايران هر قومي پرچم جداگانهي داشته باشد! اين كار پديد آوردن آشفتگي است. تفاوت ميان ”زبان مادر“ و ”زبان مادري“ هم همين است. آنها ميگويند ما زبان مادري خود را نگه ميداريم، و به اين بهانه به زبان پارسي يورش ميبرند. البته نگهداشتن زبان مادري خوب است. اما آيا بايد زبان مادري ابزاري براي از ميان برداشتن زبان مادر(زبان پارسي) باشد؟ آيا بايد ستون يك سراپرده را جدا كنيم و دلمان به تيركهاي آن خوش باشد؟ آنچه اهميت دارد، تيرك اصلي است كه سراپرده را نگهداشته است.»
ما نخست ايراني هستيم، سپس زادهي يكي از شهرهاي ايران
بقايي افزود: «برخي از همين جدايي افكنها ميگويند كُردي زبان مادري ماست. اما نميدانند كه كُردي يكي از شاخههاي زبان پارسي است. كُردها همان مادها هستند. نخستين پلهي ناداني اين است كه كسي بگويد:”من كُردم، تو فارس“! اين سخن نادرستي است. پارس و فارس همان ايران است. زماني از دكتر محمد معين، استاد بزرگ و فرزانهي ما، پرسيدند:”شما كجايي هستي؟“. گفت:”من ايراني و زادهي گيلانم“. همهي ما بايد اينگونه باشيم. ما ايرانياني هستيم كه در شيراز، يا همدان، يا يزد، يا هرجاي ديگري از ايران زاده شدهايم. معين، كه دربارهي زادگاهش چنين پاسخي ميداد، پاياننامهي دانشگاهياش را دربارهي آداب و آيينها و لهجهي گيلانيها ننوشت؛ پاياننامهي او دربارهي ”مزديسنا و ادب پارسي“ بود.»
جداييافكنها ميخواهند هويت ايراني را از ميان بردارند
بقايي در پايان گفت: «به آنهايي كه دنبال جدايي از مركزيت فرهنگي ايران هستند، بايد گفت: «ناديده گرفتن فردوسي و سعدي و حافظ و سهروردي به كنار، آيا شما كرانههاي درياي مازندران و نفت خوزستان و كرانههاي دلپذير و زيباي گيلان را نميخواهيد؟ نبايد فريب شبكههاي تلويزيوني كشور ساختگي آن سوي مرزها را خورد. آنها مي خواهند هويت ايراني را از ميان بردارند. جواناني هستند كه از روي ناآگاهي و بيخبري از تاريخ ايران، از آن سخنان گمراهكننده اثر ميگيرند. چون شبكههاي آنها يكسره از زبان مادري سخن ميگويند. اما نميدانند كه ٨٠ درصد آن زبان، فارسي است و اگر به دادشان نرسيده بودند، زبان آنها در حوزهي فرهنگ و مدنيت نميتوانست گليم خود را از آب بيرون بكشد.»
اين سخنراني پسين يكشنبه ١٢ شهريورماه در بنياد فرهنگي جمشيد جاماسيان انجام شد